داستان به زبان کرجی(ادامه تصميم براي زندگي رحيم)-11

قسمت يازدهم:ادامه تصميم گيري
به نام خدا
رحيم بگوت:منم سهميَمه هاميدم به ننه،ولي بايد ننه قول بِديه با من زندگي كنه،ننه بگوت:شايد اِخلاقا جور در نِياد؟شما جِوانين معلوم نييِه اونه كه ميخوا زن تو گِرده با من راضي باشه زندگي كنه؟
رحيم بگوت:بِرا همين بهت بِگوتم:من بايد سنگامه وا بِكَنَم،اين خانه به اسم ننه گِرده زن من هركي كه باشه منه بِخواست مياد با ننه زندگي مينه،ننه و عمه و زن عمو گيره كُردن….

ننه بگوت:من كه نِگوتم بيايد خانه به اسم من كنيد،بگوتم ماله باباتانه هاگيريد.من ميخوام چه كنم سر قبر بابام بَبُرَم؟؟؟كريم و رحيم يه كاغذ خودكار بيوردن بِنِوشتن خانه رِ به اسم ننه كُردن.
كريم به رحيم بگوت:امسال كه بارِ باغو جمع كُردين ديگه باغه تحويل حاج نعمت الله هادين،ننه بايد ديگه استراحت كنه،خرج زندگيش با ما دونفره…ننه قبول نَكُرد بگوت:من نيميتانم بيكار بِنيشم،روزا اگه باغ نِشم ديوانه ميگِردم خرجي هم نيميخوام روزيه من دست خدا دَره تا پا دارم ميتانم باغداري مينم بعد اينكه يالامان بيشتر ميگِردن ميان باغ گردش مينن من كِيف مينم…

اون سال ماه رمضان بِفتا بو ابان ماه،ننه يالارِ جمع كُرد افطاري درست كُرد عمو و زن عمو هم بيامبون،وقتي همه دور هم بون،ننه بگوت:مش رحمان شما اجازه بِدييِن كِي بِشيم خواستگاري؟
عمو كه هميشك بزرگتريدخانه ننه زبيده با او بو،بادي به غبغبش بِنداخت بگوت:يه دفعه كه نيميشد بِشيم بگيم بيامبييِيم خواستگاري!!!
اول شما يه روز بِشو به ننش بِگو بعد كه اجازه هادان به خواست خدا ميشيم.
رحيم بگوت:ننه يه وقت نگن ماه رمضانه زشته؟؟؟ننه بِخَندي بگوت ماه مباركه عيبي نِداره…
عمو بگوت شب پونزدهم ماه ميگرده تولد امام حسن،شب خوبيه،رو كُرد به ننه و زن عمو بگوت شما دوتا اگه عش نِمي نين بِشين بِگين وقت هم بِگيرين،همه بِزيَن زير خنده

بلقيس خانم عروس بزرگه ننه بگوت؛من چون خيلي زيبا بودم زن عمو منو ديد غش كُرد…
زن عمو بَخِندي بگوت:هر چي فكر مينين خوبه همون كارِ كنيد،عروسي شما كه باعث خير بو،اقلاً بابات فاميلاشه پيدا كُرد،اونوقتم ادم زشت باشه يا نِباشه بايد اخلاق داشته باشه…

زشت و زيبا گر نبودي در بشر
خوب رويي چه وقت ميگِردي جلوه گر؟
ادامه دارد…
نويسنده:سروناز شريفي
https://telegram.me/deh_karajiha_2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.