داستان به زبان کرجی(برگشت ننه زبيده به كرج)-20

قسمت بيستم:برگشت ننه زبيده به كرج?
به نام خدا
بعداز ناهار كريم كامپيوترِ روشن كُرد بعد بگوت:حجابتانِ رعايت كنيد،ميخوام با داماد اشنا گِردين،ننه بگوت:مگه داماد بيامبييِه؟؟؟كتايون بگوت: ننه از داخل كامپيوتر همديگه رِ مِينيم.بعدچند دِيقه كه بِگذشت،تماس برقرار گردي،كريم با دامادش حال و احورال كُرد ننه رِ بيورد جلو بگوت:اين ننمه ميخواد شمارِ بِينه،پسرك از صفحه كامپيوتر با ننه حال احوال كُرد،ننه باورش نيميگردي فقط بگوت:پسر جان به ننه بابات سلام برسان بگو يال منِ تنها تو غربت مواظب باشيد بعد گيرش بگيت ديگه حرف نِزي…
وقتي همه با داماد حال احوال كُردن تماس تمام گِردي ننه بشو نماز بخواند اينقدر سر نماز گيره كُرد?بعد رو به كريم و بلقيس كُرد بگوت:چه جور دلتان مياد يالتان بِشه غربت؟?لابد قسمت اين يه،خدا به همراهشان….
ننه با كريم بَشو كرج،خرداد ماه گِردي خانواده داماد،ننه و باباش با داماد بيامبُ بو ايران كارهاي عِروسي رو كُردن برنامه رفتنشان رِ انجام بِدان بشون خارج…
كريم و بلقيس و ننه خيلي گيره كوردن ولي ديگه چاره اي نبو بايد ميشُن،كتايون از داماد قول بگيت تابستان اينده بيان ايران اينارِ سر بَزِنن.
وقتي تويه فرودگاه خانواده رحيم و كريم و ننه زبيده اونارِ رد كُردن با نارحتي وَگِردييَن،ننه ديگه از فرودگاه نشو خانه كريم بگوت:ميشم كرج دلم بگيت اينجه،مثه زندانه همش بايد كنج خانه بِنيشَم.
با كريم و خانوادش خدافظي كُرد بَشو كرج،وقتي به خانه برسييَن ريحانه و رضا با ننه شوخي كُردن،كه خيلي بهت خوش بگذشتيه دلت نيميخواست بياي؟اخه ننه برا عِروسي كتايون١٥روز خونه كريم بماندي بو،ننه بگوت:هيچ جا خانه خوده ادم نيميگِرده…
چند ماهي بگذشت…
يه روز كه ننه تو حياط باگلدانها ور ميشو و خاكشانِ عوض ميكُرد پنجره خانه باز بو شهين داشت جارو برقي ميكشيد صداي تيليفان ميانبُ ولي شهين خاليش نيميگردي ننه از پشت پنجره صدا كُرد عِروس عِروس تيليفان زنگ ميزِنه…
شهين گوشي رِ وگيت هرچي ننه بگوت:كيه؟شهين دستاشه بالا كُرد كه يعني بعدا ميگم✋
شهين دايم خبر ميگيت كه چي گِرديه؟ننه خيلي دلواپس گِردي همونجور با دستايه گلي بشو ميان خانه غُر غُر كنان بگوت:چيه؟چي گرديه؟
شهين خدافظي كُرد گوشي رِ بيَشت…
بگوت:بلقيس خانوم بو،ميگوت:جمعه ناهار بياين خانه ما خودتان ميفهمين،ننه بگوت:خبر ميگيتي چي گِردي؟شهين بگوت:هرچي خبر بگيتم هيچي نگوت،فقط بگوت:خودتان بياين ميفهمين…اما چيز مهمي فكر نيميكنم باشه چون ميخِنديد،
ننه با دستايه گِلي بِنيشت رو پشتي بگوت:اي ننه اونه بي عاره همش ميخِنده?پسر بي عارِم كه انگار ماست ميان دهنش مايه كُردييَن خودش زنگ نيميزنن تا من جوابشه هاديَم،شايد هم براي كريم و كتايون اتفاقي بِفتايه؟شهين بگوت:نه به دلتان بد نيارين ايشاالله كه خيره….
همينطور كه باهم حرف بِزيَن صداي زنگ در بيامبو،يالاي رحيم از مدرسه بيامبُن،يهو شهين بگوت:اي داد بي داد نهار درست نكُرديَم همش امروز حرف بِزييِم يالا بيامبُن،يالا ننه رِ كه اين حال بِيديَن،مادرشان هم دسپاچه بو بيدييَن بفهميَن يه چي گِرديه…ريحانه ننه رِ ماچ كُرد بگوت؛چرا حالت بده؟چرا دستت گِليه؟?
ننه بگوت:اصول دين خبر ميگيري؟بشو از ننت خبر گير?من كه حالم هيچ خوب ني.
ظهر گِرديه ميخوام بِشم نماز بخوانم?
ريحانه بشو با شهين ناهار درست كنه،ننه بعداز وضو دلش طاقت نيورد دوباره بشو تو حياط مثلاً سرش رِ گرم كنه باز دلشوره بگيت بيامبُ با دستايه گِلي رو پشتي بِنيشت بلند بلند بگوت:عروس جاريت نگوت:سر پسرم چي بياميه؟؟شهين از اشپزخانه بگوت:به خدا خيلي هم شادو شنگول بو به منم چيزي بيشتر از اين نگوت.ننه با غر غر با خودش حرف بِزي بگوت: اون پسره انگاري تو تهران سر ننه باباش چاله ?كه اونجه رِ ول نيمينه…ديگه ننه بابايه زنش كه اونجه دِنييَن،خوب بيان كرج زندگي كنن،پسر من تقصير داره انگار دهنشه ماست مايه كوردين،يكي دِني بگوت:كريم ننه مُرده خودت زنگ بزن تا خاطر جمع گِرديم…
ادامه دارد….
نويسنده:سرونازشريفي
https://telegram.me/deh_karajiha_2

???????

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.